غزل مناجاتی با امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
زبـان الـكن من قـاصر از بيـان فـراق چه گويمت كه چه كرده به من زمان فراق هرآنچه درد و بلا در جهان وهستي بود نشـسته بر تن و جانم ز كـاروان فراق حبيب من نظری كن كه دل شود آرام چه ميشود كه ببينـم شبـي خـزان فراق ربوده صبر و تحمل ز جان و دل يكسر همان دمي كه رسيده به من اذان فراق هميشـه در نـظـرم يـاد تو تــسـلا بـود اميد من كـرم توست در آسـمان فراق بيا و كن تو قبولم به صبر و درد و الم شـوم رفـوزه به آني در امتحـان فراق ببین که خسته ز عصیانم و غمین از هجر عزيـز فـاطمه لطـفي به خستگان فراق يگانـه منجي عـالم نـگـر كه دل مُـرده از آن زمان كه بنوشيده شوكران فراق يقـين كه لـطف تو بر سائلت شده شامل وگـرنـه من نَـبُـدم لايـق جـهــان فـراق |